
روزنه هنر -منصور میرزابابایی
قدر و منزلت هنرمند بزرگی چون مهدی فتحی آنطور که باید هرگز شناخته نشد و کمتر کسی از دوستان نزدیک او شاید ندانند در لایههای درونی خلق وخوی هنری انسانی او چه تجربیات گرانقدری نهفته بود.آیا او همان سان که بهنظر میآمد بود؟ یا در ورای آن ظاهر ساده متفکر، در او میتوان عطش دانستن، عشق ورزیدن، کارکردن روی نقش حتی در زندگی، تعمق کردن و تلمذ کردن، وفاداری خوشرویی و متانت و شوخ طبعی، هوش سرشار و خلاق و ژرفبینی را کشف کرد و لذت برد.
۲۷ آذر سال ۱۳۱۲ در تهران پا به عرصه وجود گذاشت، نوجوانی و جوانی خود را در محله امیریه و منیریه گذراند. سپس وارد مدرسه نظام شد. فتحی خلاف تمایل پدرش دبیرستان نظام را ترک و برای تشکیل «گروه آماتور اسکار» در سال ۱۳۳۷ به جوانانی چون منصور جوهری – ولی شیراندامی و سیروس ابراهیمزاده پیوست.
کار تشکیل گروه هنوز سامان نیافته بود که در پی دوستان نامبرده به سال ۱۳۳۸ در «هنرکده آناهیتا» ثبت نام کرد.«…روایت خانم اسکویی اینگونه است: بعد از ورود به ایران از اروپا سال ۱۳۳۷ در تئاتر اطلس خیابان شاه آباد نمایش «اتللو» را نمایش می دادند و در انجا آقای فتحی را مرحوم جوهری به ما معرفی کرد. همانجا فتحی خیلی اظهار تمایل کرد با ما همکاری کند.
بنابراین همکاری فتحی با گروه آناهیتا از سال ۱۳۳۷ با حضورش به عنوان هنرآموز آغاز و با بازی در نقش رودریگو در نمایشنامه «اتللو» بازی کرد. او در دوران حضورش در تئاتر آناهیتا علاوه بر بازی در «اتللو»، در نمایشهای «طبقه ششم»، «هیاهوی بسیار برای هیچ»، «روباها»، «تانیا»، «میراندولینا»، «سه خواهر»، «خرس و خواستگاری»، «در اعماق»، فیلم سینمایی «وامپیر» و نزدیک به ده تئاتر تلویزیونی به عنوان بازیگر بازی کرد.
به راستی یکی از بهترینهای آناهیتا که تئوری استانیسلاوسکی را جذب کرده و فهمیده و به معنی واقعی کلمه اجرا کرده همانا مهدی فتحی است. به چند دلیل: تئاتر را در مرحله اول زندگیاش قرارداده بود، آدم خوش مشرب، و بذلهگویی بود.دوم اینکه آدمی بود که خیلی تشنه دانستن بود، هر چه را میشنید یادداشت بر میداشت و به آنها عمل میکرد. او خیلی دوست داشت در نمایشهایی که نقشی را ایفا میکرد عناصری را خلق کند، حتی بیشتر از آنچه کارگردان در نظر داشت و برای این، بیشتر از همه تمرین میکرد حتی خارج از کلاس و تمرین.. بنابراین نکتهای که باید در مورد فتحی توجه داشت این بود که او «ذاتاً بازیگر یا به معنای درست امروزی یک باز آفرینشگر بقول استاد اسکویی بود» او طبیعت متضادی داشت و روی صحنه انسان دیگری بود، شاید! در زندگی عادی آدم بی هوش و بیحواسی به نظر میآمد و حتی به نظر میآمد حافظهاش را از دست داده، اما به محض اینکه با یک نقش روبرو میشد، فتحی تمام سلولهایش، تمام تواناییاش، تمام اقتدار پنهانش را آشکار میکرد. از دیگر تاثیرات وی بر مخاطب کار یا بازی چشمش بینظیر بود همچنین با دست و بدنش. فتحی دارای یک اندام نرم و موزون نبود، ولی روی صحنه به محض اینکه لباس نقشش را به تن میکرد، تبدیل می شد به یک آدم بزرگ.
یکی از ویژگی های کار فتحی بر نقش این بود که علاوه بر اینکه آنچه کارگردان میخواست را انجام میداد بلکه چند کار اضافه در کنار کارش، روی نقش انجام داده بود، چون عاشق بازیگری بود و بیخودی فتحی نشده بود. و همین عشق به تیاتر و عمق عشقش کارش را جذاب میکرد.
فتحی در چند چیز خلاصه میشود: خواندن کتاب، دیدن و تصویر کردن سیمای نقشهای گوناگون و عشق به صحنه.
یکی از بارزترین ویژه گی فتحی، سادگی بچهگانهاش بود. این باور بچهگانهاش و کودک درون فعالش بسیار جذاب بود. دیگر صفات بارز وی، فهم عمیق از «سیستم استانیسلاوسکی» دیسیپلین او در تمرینات و اجراها، وقتشناسی، توجه بسیار به همه دستورات کارگردان، کوشش فراوان در خلاقیت و نوآوری برای نقش، انساندوستی، آگاهی سیاسی او، خوشرویی، توجه او به ادبیات نثر و نظم، بذله گویی، علاقهاش به عدالت در زندگی جمعی، توجه او به همه دانشجویان و تازه کاران و وفاداری به استادانش بود.
فتحی چهل وپنج سال دایماً هنرپیشه بود. هنرپیشهای بسیار خوب یا به تعبیری هنرپیشهای بزرگ و میتوان گفت بعد از استاد مهین در آناهیتا و در ایران یکی از موثرترین و بهترینها بود. او به تئاتر ایران صادقانه خدمت کرد، ولی متاسفانه بغیر از یک یا دو مورد کوچک یکی در خانه تئاتر، از او آنطور که باید تجلیل نشد، بعد از فوت فتحی مثلا چرا جشنوارهای از فیلمهای فتحی در سینما ، تا به حال به نمایش نگذاشتند؟ یا در تلویزیون ؟
فیلمهای سینماییاش را از ۱۳۶۶ با فیلم تحفهها آغاز کرد و بعد ازآن فیلمهایی مانند : کشتی آنجلیکا –دستمزد – کاکلی – دخترک کنار مرداب – در آرزوی ازدواج – مدرسه پیرمردها – شادی زندگی – زینت – آدم برفی –روز واقعه – و سریالی تاثیر گذار و مهم چون امام علی در نقش عمر وعاص….
مسئولین همه ارگانها باید توجه ویژهای به هنرمندان خود داشته باشند و در راه معرفی و شناسایی آنها برای نسل جدید بکوشند، این حداقل کاری است که در همه کشورها برای هنرمندان زمان خود انجام میدهند. بخصوص هنرمندانی از جنس فتحی که به قول نویسنده دوران در قرن حاضر محمود دولتآبادی که در خانه هنرمندان در تعریف از دوست شفیق و هنرمند خود به درستی گفته بود : «او به راستی یا برای تئاتر و در تئاتر میباید زندگی میکرد یا نمیبایست از مادر میزاد. براستی صبر بسیار بباید، پدر پیر فلک را، تا دیگر مادر گیتی همچو مهدی فتحی فرزند بزاید…..»
البته فتحی اهل اینجور تعاریف از خودش نبود و بهدنبال آن هم نبود.. او کسی بود که رنجهایش را در آرامش یا میتوان گفت در سکون تحمل میکرد. انسانی که در زندگی خاموش بود و در صحنه خروشان و جوشان.
فتحی انسان را خیلی خوب می شناخت، همیشه میگفت یک نمایشنامه خوب، نمایشنامهای است که نویسنده آن بداند دیالوگها را چه جور باید بنویسد، مثلا دیالوگ یک سرهنگ از نظر بیانی و انتخاب واژهها، همانی نیست که برای یک کارگر یا طبقهای دیگر نوشته میشود. فتحی با خیلی از آدمها زندگی کرده بود و روحیات آنان را میشناخت. یک موقع بازیگر ( بازآفرینشگر ) از طریق مطالعه به یک شناختی دست پیدا میکند و تا حدودی هم به آن میرسد، اما یک وقتی هم میرود با آنها زندگی میکند. فتحی این کار دوم را میکرد. مثلا برای نقش سیاه در «دندون طلا» برای اینکه بتواند سیاهی از آن نسل پیدا کند، به تمام جاهایی که میشد اینها را پیدا کرد، رفته و گشته بود و سر آخر هم نشانی آنها را پیدا و روزهای متمادی با این آدمها زندگی کرده بود. تا ببیند اینها چه کسانی هستند ؟ چرا اینطوری حرف میزنند ؟ چرا از این واژهها استفاده میکنند ؟ حتی با آنها مینشست و آبگوشتی هم میخورد که ببیند مثلا چطوری گوشت میکوبند و…
فتحی با بسیاری از هنرپیشهها و بازیگران متفاوت بود، او بسیار آرام و کم صحبت و بسیار متفکر بود و به همین دلیل با بسیاری از بازیگران فرق میکرد. او اگر عقیدهای را باور میکرد دیگر رهایش نمیکرد، «استانیسلاوسکی» را ول نکرد، تئوری ناتورالیسم را ول نکرد، در واقع یک مرید برای این تئوری ماند. به همین دلیل است که شما میبینید جنس بازیاش مثلا در« آدم برفی» متفاوت است با «ژان والژان» و در «عمرو عاص» با هر دو اینها متفاوت است. در نمایش کمدی «خرس و خواستگاری» آنها که این نمایش را دیده اند اذعان کردهاند برای انسانی که زندگی تراژدی داشت بینظیر کار کرده بود. در نمایش «بینوایان» سه ساعت و چهل و پنج دقیقه روی صحنه بود و این نشان از یک پتانسیل زیاد در وی بود. وقتی روی صحنه است زمان برایش مفهومش را از دست میدهد. هرگز از نقش ننالید، هرگز گلایه نکرد و یک بار دیده نشد از نقش در برود، دو دوزه بازی کند، دو تا نقش در آن واحد بگیرد، در یک سریال هم بازی کند، و سر کارگردانش شیره بمالد یا دستتان را توی پوست گردو بگذارد که نتوانید عوضش کنید. خیلی خصوصیات بی.نظیری داشت که کمتر هنر پیشه ای الان دارد.
یکی از نظریاتی که فتحی در باره رادیو داشت این بود که میگفت: “دوستان ما نمایش را در رادیو جدی نمی گیرند، چرا که نمایش در رادیو هیچ کمتر از تئاتر نیست، که سختتر است. دوم زمان تمرین ها باید طولانیتر باشد و از اول و تا آخر متن باید تحلیل و شکافته شود شخصیتها بیان شود، و از دیگر سو به کمیت کار در رادیو معترض بود.”
نظر دیگر وی در مورد رادیو این بود که تئاتر را رادیو زنده نگه داشته دلیل آن هم اینکه تئاتر مادر دورههایی از تاریخ دچار وقفه و سکوتهای طولانی شده و رادیو با نمایشهایی مستمر تئاتر را زنده نگهداشت. خود فتحی با ادبیات از طریق رادیو اشنا شده بود، و از نوجوانی برنامه «شاهکارهای ادبی جهان» را مثال میزد که مستوفی اجرا میکرد که بر وی تاثیر زیادی گذاشته بود. میگفت رادیو خیلی صادقتر از جریانهای دیگر هنری در جامعه ما است، کمتر تقلب میشود کمتر دروغ در آن است.
مطالب بسیاری در مورد فتحی ناگفته باقی ماند، مثل تدریس فن بیان در آناهیتا، در دانشکده هنرهای دراماتیک، برای اشرافاش بر روی ادبیات که بسیاری از جمله مهین اسکویی سه جلد کتاب «کار هنرپیشه بر خود و بر نقش» را به کمک فتحی و… به ثمر رساند و….