سینما

و مهرجویی که تحقیق کرده بود چرا هرچه به حال نزدیکتر می شویم اشتیاق به خونریزی بیشتر می شود؟

داریوش مهرجویی در مقدمه پایان‌نامه‌اش در رشته فلسفه در دانشگاه UCLA نوشته بود: «چگونه است که هر چه به زمان حال نزدیک‌تر می‌شویم، تاریخ خوی توحش و سبعیت بیشتری پیدا می‌کند و اشتیاق به خونریزی و آدم‌کشی‌اش افزایش می‌یابد؟»

روزنه هنر، فاطمه پاقلعه نژاد در خبرآنلاین نوشت: با زنگ ساعت بیدار می‌شوم. مثل هر روز ۶:۵ دقیقه. نت گوشی را روشن می‌کنم تا خبرها را بخوانم.
اولین چیزی که آوار می‌شود روی سرم نوتیف توئیت یکی از دوستان است: چقدر این خبرهایی که درباره قتل مهرجویی و همسرش منتشر می‌شه هولناکه!
با خودم می‌گم باز یه شایعه‌پراکنی دیگه … دلم اما می‌لرزد. تلگرام را باز می‌کنم. اولین کانال خبری را. اولین خبر این است: ماجرای سربُری صحت ندارد… خیالم راحت می‌شود و خبر را نمی‌خوانم. می‌گم دیدی الکی نگران شدی؟ تکذیب شد… انگار بخواهم خودم را گول بزنم.
خبر بعدی تصویری است از امین حیایی جلوی ویلای داریوش مهرجویی… تو دلم می‌گم این بنده خدا رو هم زابه‌راه کردن، برای یه شایعه تا کرج رفته… عکس بعدی اما دنیا را دور سرم می‌چرخاند… تصویری از ویلای داریوش مهرجویی… همه چیز عادی به نظر می‌رسد تا چشمم به آن نوارهای زرد می‌خورد… نوارهایی که محل جنایت را مشخص می‌کند… در فیلم‌ها دیده‌ام و می‌شناسمشان…
دستم می‌لرزد… برمی‌گردم بالا و خبر اول را دوباره می‌خوانم: ماجرای سربَُری صحت ندارد، قتل اما تایید شده… همه‌چیز آوار می‌شود. می‌خواهم در سوگ کارگردان همه فیلم‌های مورد علاقه‌ام اشک نریزم که صبح بچه‌ها را خراب نکنم، اما این یک مرگ معمولی نیست… یک قتل است. مگر می‌شود شنید و شوکه نشد؟ مگر می‎شود از قساوت آنها که کشتندشان تهوع به سراغت نیاید، از تصور آنچه بر این زوج گذشته…
قاتلین مهرجویی را می‌شناختند؟ می‌دانستند او خالق آن صحنه‌های لطیف مش‌حسن در «گاو» است؟ خالق خانه‌خرابه پر از طنز «اجاره‌نشین‌ها»؟ خالق عشق دوست‌داشتنی «هامون»؟ خالق «لیلا» و همه دغدغه‌هایش وقتی لباس خواستگاری به تن همسرش کرد؟ خالق سفره رنگین «مهمان مامان»؟ خالق «سنتوری» و سرنوشت تلخ علی؟
می‌دانستند خاطرات چند نسل از سینما گره خورده با نام داریوش مهرجویی؟ آنها که او را و همسرش را سلاخی کردند، می‌دانستند اگر داریوش مهرجویی نبود شاید به این راحتی‌ها بعد انقلاب ۵۷ سینمایی نمی‌ماند برایمان؟
هزار هزار سوال از ذهنم می‌گذرد. روزم تلخ شروع شده و تلخ‌تر این‌که از ساعتی دیگر باید به روزمرگی برگردم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و انگار نه انگار که از این پس با نام تمام این فیلم‌ها از «لیلا» و «پری» و «هامون» گرفته تا «اجاره‌نشین‌ها» و «دایره مینا» و «سنتوری» بوی خون توی مشام‌مان می‌پیچد…
آقای مهرجویی عزیز… نباید اینطوری تمام می‌شد… این‎قدر تلخ، این‌قدر دردناک و این‌قدر سینمایی… که صبح با این خبر سیاه چشم باز کنیم و مثل احمق‌ها که نه، مثل کاراکتر فیلم «پری» خودتون زار بزنیم و گریه کنیم… نباید این‌طوری می‌شد آقای داریوش مهرجویی عزیز.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا